سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی بال پریدن..
 
قالب وبلاگ

ماشین با بیشترین سرعت ممکن  

تو اتوبان خلوت شب حرکت میکند  

و من که روی صندلی عقب نشسته ام عین کودکی هایم

از خوردن باد توی صورتم ،لذتی می برم که آن سرش ناپیدا  ...

آنقدر سریع از کنار همه چیز میگذریم که حتی

تشخیص نمیدهم چیزی که از کنارش گذشتیم خانه بود یا برج...درختچه بود یا   آدم  ...

مثل یک فیلم  

فیلمی که قسمت هایی که دوستشان نداریم را میزنیم جلو،چون صبر و حوصله نداریم

نمیتوانیم صبر کنیم تا قسمت های مورد دلخواهمان برسد...اما.....

این اتوبان دوستداشتنی است...با تمام خلوتی و دراز بودنش دوستداشتنیست...

مثل خاطره هایم...

گذشتن از این اتوبان مرا یاد گذشتن از تمام خاطرات خوب و قشنگی  می اندازد

که حالا یا نه

فردا باید به همین سرعت از آن میگذشتم....به همین سرعت...!

خاطراتی که وقتی مرورشان می کنم

قلبم می سوزد...ترک میخورد از دلتنگی!

چه برسد که بخواهم بگذرم از تمامشان.....تمام آن هایی که روزها ...ساعت ها... و ثانیه ها

با کسانی که دوستشان دارم ساختم.....رقم زدم....

خاطراتی که  در ذهن همه ی ما نقش می بندد...نه  اینکه بخواهی مانند یک حکاک یا

مانند یک سنگ تراش ،عرق جبین بریزی تا حک شوند و نقش ببندند ...نه...

مثل یک نسیم.....یا موج دایره شکل روی آب ...با حرکتی نرم..با لبخندی کوتاه..حک میشوند

نقش میبندند.....

سرعت ماشین کمی آهسته میشود..

آسفالت خیابان خیس شده.....

سرم را نزدیک پنجره می برم.....

مثل کویری که از بارانی سیراب شود...صورت من هم سیراب میشود از قطره های ریز باران...

آسمان هم دلش برای خاطراتی که با هم داشتیم تنگ شده...گریه میکند...

کاری که من سالهاست برای دلتنگی هایم میکنم.....

گریه کن... گریه کن آسمان عزیز..شاید کمی سبک شوی!

شاید بعد از گریستن...تو هم مثل من یادبگیری..

یاد بگیری که خاطراتت می مانند...همیشه می مانند....اما

این تویی که سرعتت زیاد است.....نه تقصیر تو نیست...زندگی تو سرعتی میخواهد که خاطرات ماندنی تو

آن را درک نمی کنند.....

باید بگذری...از کنار تمامشان...

تو می گذری اما دلت نه!

دلت هم جنسش از ازل ماندنی بوده...مثل خاطره هایت..

می ماند...کنار خاطره ها...کنار این ساختمان ها...کنار ستاره ها

و کنار این باران  که حالا نم نمک میبارد....

ولی تو میروی...اما جای خالی دلت که نیست یاد آور می شود خاطراتت را!

یاد آور میشود تمام زیبایی ها و خوبی هایی که مجبور  شدی ازآن ها رد شوی...!

و میگویند که همین یاد آوری

تو را تا آخرین نفس زنده نگاه میدارد....

آخرین نفس را که میکشی انگار همه ی آنها

دوباره از کنارت

از جلوی چشمانت

ردمیشوند....

رد میشوند  و میروند داخل جعبه!

و هنگامی که آخرین نفست را هم داخل دنیا دمیدی ،جعبه ات را میبرند!

جعبه ای که فرشته ها حملش میکنند و میبرند...

قبل از بردن ،رویش را میخوانند...

رویش نوشته:

آهسته تر.....

شکستنی است.....تمام کودکانه ها و عاشقانه های کسی که

از تمام دنیای رنگارنگش گذشت!

برود در انبار دارایی مجنون ها تا ببینیم چه میشود......

 

پینوشت:احساس میکنم خاطره ها تنها خاصیتشان ،همین دلتنگیست.....

پینوشت:همه ی شما درک میکنید از خاطرات گذشتن ،چه قدر سخت است....

پینوشت:شمارا نمیدانم اما خاطرات من ،نیمه ای از قلب من است....

پینوشت:خدای خوب من!تو را سپاس برای این همه خاطره...سپاس...

 

 

 

 

یاحبیب من لا حبیب له

 

 

 

 

 

 

قطره ی بارون


[ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 5:19 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]

جای همه تان خالی!

کنار محراب فیروزه..!

کمیل پنج شنبه شب..!

ثانیه هایی عشق بازی کردن..!

انداختن نامه ای در دل چاه...

نامه ای که نفرستاده ،گیرنده میداند که فرستنده چه میخواهد دل تنگش..!!

 

جای همه تان خالی!!

هنگام برگشتن،

خودت میروی اما

دلت  ،

کنار همان محراب فیروزه و جانماز و

چندساعتی عشق بازی

جا می ماند...!

جای همه تان خالی!

جمکران آخرین جمعه ی رمضان ،

حال و هوایی دیگر داشت.......................!

 

 

پینوشت: این حقیقت محض است که حال و هوای آنجا وصف نشدنیست...

 

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج...

 

 

 


[ شنبه 92/5/12 ] [ 3:58 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]

دوباره آسمان

شد همان آسمان شب های تنهایی...

اما این بار

کبودتر از قبل...

دل تنگ تر از قبل...

 

 

خدای خوبی ها!

خدای شب های علی!

خدای طفلان کوفه!

خدای شبهای قدر شیعیان!

تو را به دل این آسمان قسم!

دل آسمان که این شبها خون است ،

به دل بی کس و تنهای ما هم نظری کن....!

 

 

پینوشت:این شبها محتاج ترینم به دعا...فراموشم نکنید...

 

یاامیرالمومنین

 

 

 


[ یکشنبه 92/5/6 ] [ 7:2 عصر ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]

میان این همه شلوغی...

میان این ازدحام ها..

گاهی گم میشوم...یا نه

غرق میشوم!

آنقدر غرق

که یادم میرود بین این همه کتاب و درس

بین این همه فعل و حرف

دنبال چه میگردم!!

مدام با خود کلنجار میروم..

مدام درگیر میشوم با این سطرها...

تنوین میگذارم و بعد می فهمم

"ال" دارد و احتیاجی به زحمت من نیست..!

کلمه ها را دانه دانه مجبور به تبعیت میکنم بعد متوجه میشوم که

بی تقصیرند...همجنس و همدل نیستند و من تا آن زمان حکم زور و چماق بالای سر را برایشان داشتم.

سردرگم ام.

"هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای               من درمیان جمع و دلم جای دیگر است"

حواسم این روزها پرت نیست....غرق است.

غرق در تو!!

تویی که نامردی و بی وفایی را درحقت تمام کردم این روزها!

تویی که می نشینی و نگاهم میکنی هر ثانیه..اما دریغ از من!

من...گم شدم ..یا بهتراست بگویم گمت کردم!

خود را رها کردم بین این کاغذها و تست ها!!

بین این درصدها و جزوه ها!!

و غافل از اینکه قرار هایی گذاشته ام...عهد هایی را امضا کردم....

تو هم که به رویم نمی آوری!! می نشینی و صدایم میکنی!

و من...امید است که بشنوم اما.....

همیشه زمانی به خودم می آیم که دیگر دیر است.!

اما نه

احساس می کنم این بار با دفعه های قبل تفاوت دارد..

برای همین است که گم شدنم را فهمیدم!

این بار میخواهم با تمام سیاه دلی و شرمندگی ام..

با تمام کوچکی ام صدایت کنم!

این بار من صدایت میکنم.فرقش این است که

تو صدا نکرده پاسخم را می دهی...

این بار رها میشوم اما نه اینجا..

"تفویض"

در آغوش تو رها میشوم!

جایی رها میشوم که دیگر از گم شدن خبری نباشد!

جایی که نه آدرس بخواهد نه نشان!

تنها کافیست نامت را صداکنم ،

دستت را دراز میکنی تا پناهم شود!

همیشه همینطور بوده..

من بی وفایی کردم  و تو مهربانی را درحقم تمام کردی!!

من صدایت را نشنیدم و تو صدانکرده پاسخ گفتی!!

من گمت کردم  و تو ثانیه به ثانیه نگاهم کردی!!

من دلخور شدم و شکوه ها کردم و تو تنها یک جمله گفتی :

"دوستت دارم"

بعد میگویند چرا قیس مجنون شد؟!!

آنان که میپرسند چرا ،

خبرندارند که

این لیلی بود که اول عاشق شد

و مجنون زمانیکه آگاه شد این عشق را

مست و شیدایش شد...

زمانه همین گونه است!

مجنون رسوا میشود اما عشق لیلی

پنهان میماند...!

رسوا میکنم خود را..!

آنان که رسوا شدند میگویند لذتش بیشتر است....!

 

 

پینوشت: "اگر مجنون دل شوریده ای داشت               دل لیلی از او شوریده تر بود"

پینوشت:خاصیت عشقش شیدایی است...باورکنیم عشقش را....

 

 

 

یا بصیر و یاسمیع ،یا کریم و یا رحیم

 

 

 

 


[ چهارشنبه 92/5/2 ] [ 3:47 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]
          

.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

من بی اسم تو بسمل باران را فراموش خواهم کرد من که نه گرگ پیراهنم را دریده و نه چاه مویه هایم را برملا خواهد کرد..... تنها اینجا هستم تا کمی با تو دردو دل کنم... تویی که این روزها تنها نامت را درشناسنامه ی کوچه ها می نویسند...
امکانات وب
  • صدرا آپ
  • بک لینک
  • دانلود آهنگ جدید